جدول جو
جدول جو

معنی تاج الدین - جستجوی لغت در جدول جو

تاج الدین(پسرانه)
آنکه چون تاج در رأس دین است، نام چند تن از شخصیتهای تاریخی
تصویری از تاج الدین
تصویر تاج الدین
فرهنگ نامهای ایرانی
تاج الدین(جُدْ دی)
رئیس خراسان، معاصر مجدالدین ابوالبرکات از شعرای خراسان (بیهق) بود (قرن ششم) ابوالبرکات قصیده ای در مدح وی گفته که مطلعش این است:
آمد گه وداع بچشم آن مه ختن
دو جزع پرفتور و دو یاقوت پرفتن...
رجوع به لباب الالباب چ اوقاف گیب ج 2 ص 318 شود
سلطان تاج الدین، محمود، پادشاه کرمان که سیف اسفرنگ او را مدح کرده است. از آن جمله گوید:
تاج دین محمود شاه سند و کرمان آنکه هست
ملک و ملت را معین و دین و دولت را نصیر.
رجوع به فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 613 شود
عبدالله بن علی بخاری متوفی بسال 799 هجری قمری وی مسائل مذاهب چهارگانه را جمع آوری کرد. او راست: ’بحرالبحور فی تفسیر المسطور’ و ’بحرالجاری فی الفتاوی’. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 185). رجوع به عبدالله... شود
احمد بن محب الدین محمد بن الکمال الضریر العباسی وی از جد خود و ابن رواج والسبط روایت کرد، در جمادی الاول 721 در سن 79 سالگی در مصر وفات کرد. رجوع به کتاب حسن المحاضره فی الاخبار مصر و القاهره جزء اول ص 179 شود
محمد بن محمد بن احمد السیف معروف به فاضل اسفراینی متوفی بسال 684هجری قمری او راست: لب الالباب یا لباب در علم نحو و شرح مصباح. رجوع به فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 369 و 372 شود
بلغاری طبیب و گیاه شناس معاصر ابن البیطار و استاد ابن البیطار و ابوالعباس النباتی. او راست: کتابی در ادویۀ مفرده که رشیدالدین بن صوری ردی برآن نوشته است. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 219 شود
محمد الارموی. رساله ’الکمالیه فی الحقایق الالهیه’ رازی را که بفارسی تألیف شده بود درسال 625 هجری قمری بعربی نقل کرد. (عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 2 ص 30). رجوع به تاج الدین ارموی شود
اصغر. شمس الدین احمد بن سلیمان مشهور به ابن کمال پاشا تعلیقه ای بر کتاب طهارت دارد و در آن تاج الدین اصغر را رد کرده است. رجوع به کشف الظنون چ 1 استانبول ج 1 ص 113 شود
حسین بن شمس الدین صاعدی. یکی از معلمین شیخ بهایی. این شخص از شیخ منصور شیرازی معروف به راستگو روایت کرده است. رجوع به روضات الجنات ج 1 ص 632 شود
احمد بن محمد بن عبدالقادر بعضی نسب ابن مکتوم را احمد بن محمد بن عبدالقادر نوشته اند. رجوع به ابن مکتوم و احمد بن عبدالقادر بن احمد شود
عبدالوهاب بن محمد حسینی، قاضی القضاه حلب. متوفی بسال 875 هجری قمری او راست: ارشاد الماهر لنفائس الجواهر. رجوع به عبدالوهاب... شود
محمود بن علاءالدین محمد برادر صدرالدین مسعود از اولادان جمال الملک از احفاد خواجه نظام الملک. رجوع به تاریخ بیهق ص 77 و 78 شود
سبکی، علی بن عبدالکافی. پدر تاج الدین سبکی آتی الذکر، رجوع به سبکی و رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 198 و ج 2 ص 163 شود
حسن شیرازی، وزیر اتابک مظفرالدین سنقربن مودود السلغری. رجوع به تاج الدین بن دارست شیرازی و رجوع به ابن دارست شود
ابوالفضل احمد بن محمد معروف به ابن عطأالله. رجوع به ابن عطأالله و تاج الدین ابوالفضل در همین لغت نامه شود
ابومحمد احمد بن عبدالقادر بن احمد بن مکتوم قیسی. رجوع به ابن مکتوم و احمد بن عبدالقادر در همین لغت نامه شود
محمد بن عبدالکریم شهرستانی. رجوع به شهرستانی و کنزالحکمه ج 2 ص 81-84 و تتمۀ صوان الحکمه ص 137-143شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراج الدین
تصویر سراج الدین
(پسرانه)
آنکه چون چراغی در دین است
فرهنگ نامهای ایرانی
عم زادۀ بلخی. در فهرست کتاب خانه مدرسه سپهسالار بنقل از یک دیوان کهنسال انوری چنین آمده است:
... انوری دست بدان مال دراز کرد و پای در خرابات نهاد و بمدت اندک آن میراث بشراب و شاهد آخر رسانید چون مفلس شد هیچ نماند شعر و شیوۀ مدح بگزید و بوقت حاجت قصیده می گفت و بدان روزگار نامرادی بر می برد ناگاه تاج الدین (در نسخۀ دیگر- تاج الدین عم زادۀ بلخی) او را تشنیع کرد و بی رمیئنت (کذا) معایب او را گفتن گرفت انوری را این نوع دشوار نمود... (فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 565)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
القاضی مکی ابن احمد بن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد متوفی بسال 1066 هجری قمری قاضی ادیب از اهالی مکه واصلش از مدینه بود اشعار و منشآتش لطیف است و او راست: ’فتاوی فقهیه’ که پسرش احمد در مجموعه ای بنام ’تاج المجامیع’ گرد آورده و نیز او راست: ’دیوان انشاء’ و رساله ای بنام ’العقاید’ و جز آن. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 161). در نامۀ دانشوران آمده:
قاضی تاج الدین مکی: اصلاً از مردم مدینه الرسول است ولی ولادت واشتهار و اعتبارش در مکۀ معظمه بود و در آن خطۀ مبارکه مدتی منصب قضاء مالکیه و فیصل خصومات آن فرقه با وی اختصاص داشت و در انشاء خطب و نظم شعر و افادۀ ادبیه و فتاوی فقهیه مشارالیه بود و از اکابر مدرسین و اجلۀ علماء و مشاهیر خطباء و اساتید ادباءمعدود میگردید. ابن فهد در ذیل خویش نژاد او را چنین رانده است: هو تاج الدین بن احمد بن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد بن محمد بن تاج الدین ابی نصر عبدالوهاب بن اقضی القضات جمال الدین محمد بن یعقوب بن یحیی بن یحیی بن عبدالوهاب مالکی مدنی مکّی. وی را ابن یعقوب نیز خوانند. علامۀ محبی صاحب معجم خلاصه الاثر وی را بالقاب و اوصافی که شایسته بوده است یاد نموده میفرماید: کان بمکه من صدور الخطباء و المدرسین و من اکابر العلماءالمحققین و ممن شید ربوع الادب و کان بها ترجمان لسان العرب غذته الفضائل بدرها و کللت تاجه بدرّها مع طیب محاوره تسکر منها العقول و تهزه بالشمول و جاه عندالدوله ظاهر و کلمه مسموعه عندالبادی و الحاضر ولد بمکه و بها نشاء واخذ عن اکابر شیوخ عصره کالعلامه عبدالقاهر الطبری و عبدالملک العصامی و خالدالمالکی و غیر هم و اجازه عامه شیوخه و تصدر للتدریس بالمسجد الحرام و طارصیته عندالخاص ّ و العام و کان امام الانشاء فی عصره و مفرد سمط المکاتبات فی دهره فلابرح یتفجرّ ینبوع البلاغه من بنانه و یتلاعب باسالیب البراعه علی طرف لسانه یعنی، قاضی تاج الدین در مکه معظمه از صدور خطیبان و مدرسان بود و از بزرگان محققین علماء بشمار میرفت. قواعد فن ادب را استوار میساخت و بترزبانی لغت عرب میپرداخت مادر فضل و هنر او را به پستان خود شیرداده و گوهر کلمات درافسرش بکار برده بود. از خوشی گفتار وی عقلها مست میشد و در این تأثیر بر صهبا استهزاء می آورد. جاه و جلالتش نزد اهل دیوان و اعیان دولت آشکار و قولش نزد جملۀ اهل وبر و مدر مطاع بود. وی در مکه متولد شد و در همان سرزمین مقدس نشو نمود، و از اکابر مشایخ عهد خویش انواع فضائل فرا گرفت، مثل عبدالقاهر طبری و عبدالملک عصامی و خالدمالکی و غیر هم و جمهور اساتید عصر او را اجازه دادند و در مسجد الحرام بر دست تدریس مصدر نشست و آوازه اش در نزد خواص و عوام انتشار یافت و تاج الدین مذکوردر فن انشاء رسایل پیشوای عهد بود و در نگارش مضامین بدیع و ایجاد معانی عجیب یگانه زمانه محسوب میگردید و همواره چشمۀ بلاغت از سرانگشت وی میجوشید و بر سر زبان با فنون فصاحت بازی می کرد. بالجمله از آثار این دانشور هنر پرور یکی شرح قصیدۀ عفیف تلمسانی است که در مطلع گفته: اذا کنت بعدالصحو فی المحو سیدا. نام این شرح را تطبیق المحو بعد الصحو علی قواعد الشریعه و النحو گذاشته و دیگر رساله ای در استغفار مسماه بفصوص الادله المحققه فی نصوص الاستغفار المطلقه، ودیگر رساله ای است در جواب سئوالاتی که در باب وحدانیت از بلاد جاوه نزد وی فرستاده بودند نام این رساله را الجاده القویمه الی تحقیق مسئله الوجود و تعلق القدره القدیمه گذارده است. و دیگر رساله ای در عقاید مسماه بیان التصدیق و این رساله برای کسی که در فن عقاید و کلام مبتدی است بسیار مفید می باشد، و دیگر دیوان منشآتی است که از مکاتبات بدیعه و مراسلات بارعه آنچه انتخاب و اختیار کرده است در آنجا فراهم ساخته، و دیگر مجموعۀ فتاوی فقهیۀ اوست که فرزندش احمد بن تاج الدین در یکجا جمع کرده و نامش تاج المجامیع نهاده است، و دیگر مجموع مستقل مشتمل بر خطب جمعات و اعیاد و استسقاء است، و دیگر دو رسالۀ کبیر و صغیر است که در شرح این دو شعر نوشته که:
من قصراللیل اذا زرتنی
اشکو و تشکین من الطول
عدوّ عینیک و شانیهما
اصبح مشغولاً بمشغول.
یعنی شبی که بدیدن و زیارت من می آئی من از کوتاهی شب شکایت میکنم وتو از درازی آن، دشمن چشمهای تو مشغول است بمشغول دیگری.
شیخ تاج الدین در شرح این دو شعر و حل تعمیه و توضیح اشکال و اعضال آن ها مقصود از دشمن محبوبه را و این که به چه مشغول است که آن مشغول بخود نیز بدیگری اشتغال دارد روشن ساخته است.
اما اشعار قاضی تاج الدین بسیار است از جمله این قصیده را در مدح شریف مسعود بن ادریس از اشراف مکه ساخته و باقصیدۀ شیخ احمد بن عیسی مرشدی حنفی مکی که هم در ستایش شریف مسعود بن ادریس مزبور است معارضه کرده چنانکه جمعی دیگر نیز معارضۀ مرشدی مذکور را در آن قصیدۀ مشهور نموده اند مثل سید احمد بن مسعود و محمد بن احمدحکیم الملک (میفرماید) :
غذیت در التصابی قبل میلادی
فلا ترم یا عذولی فیه ارشادی
غی التصابی رشاد و العذاب به
عذب لدی ّ کبرد المآء للصادی
و عاذل الصب فی شرع الهوی حرج
یروم تبدیل اصلاح بافساد
لیت العذول حوی قلبی فیعذرنی
او لیت قلب عذولی بین اکبادی
لو شام برق الثنایا و التثنی من
تلک القدود ثنی عطف لاسعادی
و لو رأی هادی الجیداء کان دری
ان اشتقاق الهدی من ذلک الهادی
کم بات عقداً علیه ساعدی و یدی
نطاق مجتمع المخفی و البادی
اذاعین الغید لاتنفک ظامئهً
لورد ماء شبابی دون اندادی
فیا زمان الصبا حییت من زمن
اوقاته لم نرع فیها بانکاد
و یا احبتنا روّی معاهدکم
من العهاد هتون رائح غاد
معاهدکن مصطافی و مرتبعی
و کم بها طال بل کم طاب تردادی
یا راحلین و قلبی اثرظعنهم
و نازحین و هم ذکری و اورادی
ان تطلبوا شرح ما ایدی النوی صنعت
بمغرم حلف ایحاش و ایحاد
فقابلوا الریح ان هبت شآمتهً
تروی حدیثی لکم موصول اسناد
والهف نفسی علی مغنی به سفلت
ساعات انس لنا کانت کاعیاد
کانها و ادام الله مشبهها
ایام دوله صدر الدست و النادی
ذوالجود مسعود المسعود طالعه
لازال فی برج اقبال و اسعاد
عادت بدولته الایام مشرقهً
تهز مختاله اعطاف میاد
و قلد الملک لما ان تقلده
فخراً علی مرّ ازمان و آباد
و قام بالله فی تدبیره فغدا
موفقاً حال اصدار و ایراد
حق له الحمدبعدالله مفترض
فی کل آونه من کل حماد
انقذتهم من یدالاعداء متخذاً
عند الاله یداً فیهم بانجاد
دارکتهم سهداً رمقی فعاد لهم
غمض بجفن و ارواح لاجساد
بشراک یا دهر حاز الملک کافله
بشراک یا دهر اخری بشرها باد
عادت نجوم بنی الزهراء لاافلت
بعوده الدوله الزهرا لمعتاد
واخضر روض الامانی حین اصبحت
الاجواد عقداً علی اجیاد اجیاد
و اصبح الدین و الدنیا و اهلهما
فی ظل ملک لظل العدل مداد
یفضی میمم جدوی راحتیه الی
طلق المحیا کریم الکف جواد
بذل الرغائب لایعتده کرماً
ما لم یکن غیر مسبوق بمیعاد
والعفو عن قدره اشهی لمهجمه
(صینت) و اشفی من استیفاء ایعاد
مآثر کالدراری رفعهً و سناً
و کثره فهی لاتحصی باعداد
فانت من معشر ان غارهٌ عرضت
خفوا الیها و فی النادی کاطواد
کم هجمه لک و الابطال محجمهً
و وقفه اوقفت لیث الشری العادی
بکل مجتمعالاطراف معتدل
لدن لعرق نجیعالقرن فصاد
فخرالملوک الالی تزهو مناقبهم
دم حائزاًملک آباء و اجداد
ولیهن حلته اذ راح یلبسها
فاصبحت خیر اثواب و ابراد
و استجل ابکار افکار مخدره
قد طال تعنیسها من فقد انداد
کم رد خطّابها حتی رأتک و قد
اتتک خاطبه یا نسل امجاد
افرغت فی غالب الالفاظ جوهرها
سبکا بذهن و ری الزند وقاد
وصاغها فی معالیکم و اخلصها
ود ضمیرک فیه عدل اشهاد
یحدد بها العیس حادیها اذا رزمت
من طول و خد و ارقال و اساد
کانها الرّاح بالالباب لاعبه
اذا شدا بین سمار بها شادی
بفضلها فضلاء العصر شاهده
والفضل ما کان عن تسلیم اضداد
فلو غدت من حبیب فی مسامعه
او الصفی استحلا بغض حساد
واستنزلا عن مطایا القوم رحلهما
واستوقفا العیس لایحدو بها الحادی
و حسبها فی التسامی و التقدم فی
عدّالمفاخر اذ تعدو لتعداد
تقریضها عند ما جائت معارضه
عوجاً قلیلاً کذا عن ایمن الوادی.
خلاصه ترجمه اشعارقصیدۀ تاجیه: آن که به پستان عشق و شیر هوا تغذی کردم پیش از آنکه از مادر بزایم پس ای آنکه مرا درعشقبازی و شاهد پرستی ملامت میکنی قصد دلالت و نیت هدایت من مفرمای که سودنخواهی نمود. ضلالت عشق عین هدایت است و عذاب آن بمذاق من شیرین است آنچنانکه خنکی آب و سردی شراب در مذاق مرد تشنه کام در شریعت هوا پرستی و آئین عشقبازی کسی که بر عاشق نکوهش کند کاری ناسزا و گناهی ناروا نموده چه وی بر حسب قانون آن طریقت قصد دارد که صلاحی بفساد تبدیل کند و حقی را بباطل آیل سازد. ای کاش ملامتگر من دارای دل من بود تا مرامعذور میداشت و یا من دارای دل وی بودم، اگر وی آن درخشیدن دندانها و چمیدن قامتها را میدید و برای اعانت و یاری من روی می گردانید و اگر ملامتگوی گردن و بناگوش معشوقه را میدید میدانست که راه راست و طریقۀ حق همان است که بسمت آن بناگوش سپرده شود چه شبها که بسر بردم و بال خود را بسان گردن بند طوق گردن او ساخته و دست دیگر را مثل کمربند بر میانش که محل فراهم آمدن نیمۀ بالا و پایان قامت است پیچیده بودم، و این بیتوته ها در عین جوانی من که چشمهای نازک بدنان پیوسته بچشمۀ آب شباب من تشنه بود اتفاق افتاد، الا ای عهد خرد سالی و روزگار گذشته تحیت گفته شوی که تو زمانی و اوانی بودی که ما در تو از مکروهی و ناملایمی نترسیدیم، و ای دوستان ما منازل و مواقف شما را بارانهای ریزان بامدادی و شبانگاهی سیراب کناد آن منازل مقام توقف تابستان و بهاری است و چه دراز کشید و خوش بود آمد و شد و ترددات من به آنجاها، ای همراهان یار و کاروان کوچ کرده که دل من در دنبال ایشان است وای کسانی که دور شده اند و باوصف دوری ذکرها و دردهای من منحصر بیاد ایشان است، اگر از احوال و مجاری امور من باز پرسید و تفصیل آنچه را که دستهای هجران با این عاشقی که قریب وحشت زدگی و تنها شدگی است بجای آورده سؤال نمائید روباروی بادی که از سمت شام میوزدبایستید تا حدیث حال و وصف مآل مرا بعد از دوری شمابسند متصل نماید، ای افسوس از آن منازل و مواقعی که در آنها ساعاتی گذرانیدیم که هر یک مثل عیدی و روز جشن جدیدی بود آنچنان که آن ایام و آن ساعات که خدای تعالی نظایر آن ها را بسیار کناد گوئیا ایام دولت صدرنشین دست و محفل بزرگی خداوند وجود حضرت شریف مسعود بود، همان بزرگواری که اختر میلاد و طالع زمان زادش نیک و همی در برج اقبال قرین سعادت و دور از وبال است بدولت و حکمرانی وی عهد رخشندگی امام و تابندگی روزگار عود نمود و زمانه از اثر دولت و فرمانگزاری او همی بخود میبالد و همی نازد، وقتی که این شریف قلادۀ تکفل امور مملکت از دوش و گردن خود بیاویخت و مباشرت تکالیف مرزبانی بفرمود بر دوش و بر مملکت پیرایۀ افتخاری و مباهاتی بیاویخت که همی در ازای زمانه جاودانه خواهد بود به تأییدات الهیه و قوه ربانیه بتدبیر امرملک قیام نمود، فلاجرم در مواقع ورود و صدور کافۀ امور جمهوری موفق و مؤید گردید. بعد از سپاس و ستایش پروردگار بر هر ستایشگر فرض و لازم است که بر سپاس و ستایش او ترزبان گردد که تو ایشان را از دست دشمنان خلاص و نجات دادی و به یاری ایشان در نزد خدا نعمتی از بابت ایشان ثابت کردی و بگرفتی این گروه را دریافتی بر حالی که از خوف همه بیخواب و از بیم جمله نیم جان بودند، پس بهمت و اقدام تو راحت و خواب بچشم ایشان عود کرد و حیات و روان بجسم ایشان مراجعت نمود، ای روزگار ترا مژده باد که کشور را کفیل آن و مملکت را مرزبانش بچنگ آورد ترا بار دیگر بشارت و تبریکی باد که خرسندی و خرم دلی و مسرت آن آشکار و هوید است، از بازگشت و معاودت دولت تابنده و سلطنت درخشندۀ ستارگان آل فاطمه که خدایشان از افول و زوال مصون دارد بعادت موروث و مجد اثیل و خلق کریم و حالت قدیم خویش باز گردیدند وقتی که این جماعت شرفاء که صاحبان جودند برنشستند و بر گردنهای یکرانهای تازی ممتازپیرایۀ افتخار گردیدند باغ آرزوها و کشت امیدها و هوسها خرم و سرسبز و شاداب شد و دین و دنیا بسایۀ پادشاهی که سایۀ عدل و داد همی کشیده میدارد پناهیدند. کسی که قصد عطای دست های او را و رسیدن بخشش وصله ٔاو را دارد بحضور شخص بزرگوار گشاده روی گشوده دست میرسد. بخشیدن عطایا و صلات را وقتی از آثار کرم و مآثیر شرف می شمارد که فی المجلس و بنقد بوده باشد نه آنکه وعده به آن سبقت جسته باشد. گذشت و اغماض و عفو از روی قدرت و استیلا در قلب مصون و خاطر محروس وی لذیذتر است از استیفاء لوازم خشم و غضب. صفاتی که او دارای آنهاست مفاخر و مکارمی میباشد که در بلندی و روشنی مانند در غلطان و لؤلؤ درخشان است و از کثرت بحدی که شمار نمیتوان داد. تو ای شریف مسعود از گروهی میباشی که اگر پیکاری و تاراجی اتفاق افتد بنهایت چالاکی و چستی هستند ولی در محافل و مجالس مثل کوه ثابت و سنگین می باشند چه هجومها بدشمنان آوردی و حال آنکه دلاوران از معرکه واپس میدویدند و چه ایستادگیها درمیدان کارزار کردی که شیران شرزه را زهرۀ آن نبود، و این حملات و هجمات با نیزه های راست نرم بود که برای زدن رگهای دشمنان و ریختن خونهای تازه ٔایشان است. ای مفخر ملوک و حکمدارانی که در مدایح و منقبتهای ایشان بر خود مینازید و همواره و جاوید بپای بهر حالی که مملکت موروث پدران و نیاکان را حیازت و جمع آوری فرموده باشی پوشش و لباس او را خوش باد که چون آن بزرگوار آن را در بر میکند بهترین جامه ها و بردها میگردد باین فکرهای بکرو عروسان خاطر و بنات قلب و نتایج خیال که در مطاوی این مدیح و مضامین این قصیده بکاررفته است به بین که از روزگار دیرین در پردۀ اختفاء پوشیده و در حذر عفاف بر جای مانده بود که کفوی و همالی نداشت و هر کس بخواستاری و خطبۀ آن پیش آمد یکایک را رد کرد تا تو را دید همین که دیده اش بجمال کمال تو افتاد خود قصد تو کرد و خواستار تو گردید، گوهر این افکار و مضامین را به دستیاری خاطر افروخته در قوالب الفاظ بریختم این زیورها و پیرایه ها را در بلندی های مقام بزرگیهای شان شما اخلاص و ودادی بساخته است که خود ضمیر تو گواه عدل صدق آن اخلاص و صفاء آن وداد می باشد. استران سپید موی چون از فرط سیر و کثرت اسفار از رفتار باز مانند و کوفته گردند ساربان آنها باین قصیده برای آنها خوانندگی میکند و باین اشعارخوش اشتران را سرود میگوید: اگر در شبانه هنگام قصه گوئی در میان یاران باین ابیات آواز برکشد و فروخواند همه را از تأثیر این اشعار باده کردار سرمست می سازد و این مضامین بسان صهبا با عقلهای ایشان بازی می کند. فضلاء عصر همه بفضل و فزونی و لطف و مزیت این سخن گواهند و فضل و تقدم آن است که اعداء را به آن شهادت دهند و مسلم شمارند اگر این نظم بلیغ و نسج بدیع را ابو تمام حبیب بن اوس طائی و یا ابوالسرایا صفی الدین حلی استماع کند بغض حسادت و غیظ رقابت را روا داشته بر صاحب آن رشک برند و غیوری کنند و برای شنودن این شعر و نیوشیدن این مدیح اگر بر سر گذر و آهنگ سفر باشند عزیمت رحیل را باقامت بدل کنند و راحلۀ خویش از اشتران کاروانی فرو آورند و رواحل را از راندن و ساربانرا از خواندن باز دارند و چون این ستایش غرّا بمقام شمارش مزایا و مفاخر خود بر آید از جهت براعت اقران و تقدیم دیگر مدایح سخن سنجان آنرا همین کافی است که با قصیدۀ فریدۀ ادیب اریب فاضل کامل احمد بن عیسی مرشدی معارضه مینماید و بر سبک و اسلوب و وزن و قافیه و روی آن پرداخته شده همان قصیده که مطلع آن این مصراع است که (عوجاً قلیلاً کذا عن ایمن الوادی) از جملۀ فواید و تحریرات قاضی تاج الدین بن یعقوب مذکور آن است که او را از معنی مصراع ثانی از مصاریع اربعۀ این دو شعر شیخ صفی الدین ابوالسرایاء حلی پرسیدند که گفته:
فلئن سطت ایدی الفراق وابعدت
بدراً تحجب نصفه بنصیف
فلقد نعمت بوصله فی منزل
قدطاب فیه مربعی و مصیفی:
یعنی اگر دست هجران حمله آورد و آن بدرتابان را که نیم آن بنصیف پوشیده است از من دور ساخت، باکی نیست چه در منزلی که بتمام فصلهای سال بمن در آن خوش گذشته بود بوصال و دیدار جمال آن یار فایزشدم و باین نعمت بزرگ فرا رسیدم.
قاضی تاج الدین در جواب این عبارت را نوشت که: لایخفی ان النصیف هوالخمار فکان الشاعر تخیل ان الجبین بدر تام کامل الاستداره سترالخمار نصفه علی فلما تخیل ذلک قال: بدر تعجب نصفه بنصیف. یعنی پوشیده نماند که نصیف بمعنی معجر است و این شاعر همانا در متخیلۀ خویش چنین تصویر نموده که پیشانی محبوبه ماه مستدیر تمام است که نیمۀ بالای آن بمعجز پوشیده شده، چون در ضمیر خویش این خیال را نموده است از روی این توهم و تصور و تخیل گفته ماه چهارده شبه را که نصف اعلای آن بپوشش سر مستور گردیده. پس قاضی تاج الدین برای توضیح این معنی مصراع مزبور را تضمین کرده گفته است:
افدی الذی جلب الغرام جبینها
تحت الخمار لقلبی المشغوف
فصبا له لما تحقق انه
بدر تحجب نصفه بنصیف.
یعنی برخی محبوبه گردم که پیشانی او را دست عشق برای رنجه داشتن و متأثر ساختن دل شیفتۀ من در زیر معجر کشیده، چون دل شیفتۀ آن صورت را ماهی تمام که نیمش بمعجر پوشیده باشد پنداشت بسمت آن حرکت کرد و پرواز نمود. علامه محمد بن محی الدین دمشقی میگوید: امام جلیل زین العابدین طبری حسینی پیشنماز مقام ابراهیم را از معنی این دو شعر سؤال کردند، باین عبارت جواب نوشت که: النصیف الخمار وکل مایغطی به الرأس والوجه هوالبدر فی التشبیه، فمراد الشاعر انّها تلثمت ببعض النصیف الذی علی رأسها، فصارت بذلک ساتره لنصف وجهها الاسفل المشبه بالبدر فصار نصیفاً و نقاباً والنقاب ماتنقب به المراه کما فی القاموس و هو شامل لما کان مستقلاً و بعض شی ٔ آخر کما یقال مثله ایضاً فی النصیف فهو نصیف و ان غطی رأس الرأس مع الرأس و هذا الذی ذکرناه هو عاده غالب النساء الحسان فی قطر العرب فان الواحده منهن تنقب بفاضل خمارها فتفتن العقول بما ظهر من لواحظها واسحارها - انتهی. حاصل معنی امام مذکور از شعر مزبور آنکه مراد بنصیف معجر است و هر چیزی که سر را بپوشاند وتمام روی و گردۀ رخسار محبوبه را تشبیه کرده است بماه شب چهارده نه انکه پیشانی را فقط بماه تمام مانند کرده باشد و مقصود شاعر آن است که این محبوبه بفاضل معجر خویش دهان بربسته و آنرا لثام قرارداده پس منظر و روی وی ماه تمامی است که نیمۀ پائین و نصف اسفل آن بنقاب مستور گردیده پس پوشش سرمحبوبه هم معجر است و هم نقاب چه نقاب بنص فیروز آبادی چیزی است که زن روی خود را به آن بپوشد و این اعم است از شی ٔ که مستقلاً برای پوشیدن روی باشد و یا جزء شی ٔ دیگر که هم روی را مستور سازد و هم در جهت مقصوده از آن شی ٔ دیگر بکار باشد چنانکه در مفهوم نصیف هم این معنی عام و شمول تمام را اخذ نموده و تصریح کرده اند که نصیف چیزی است که سر را بپوشاند خواه مستقلاً برای ستر نصف آماده شده باشد و خواه در ضمن ستر تمام سر، پس معجر را نصیف میخوانند اگر چند فرق و روی و تمام سر را بپوشاند و این معنی که بیان شد در تفسیر این مصراع که مراد از بدر تمام روی بود و بفاضل معجر لثام بسته و نصف اسفل آنرا پوشیده باشد نه آنکه مقصود از بدر پیشانی و نصف اعلی از آنرا به معجر پوشانیده باشد تفسیری است موافق آئین زنان عرب و رسم ایشان، چه عادت زنان خوش روی در کشور عربستان بر این است... سر را بمعجرو دهان را بزیادی آن می پوشند و بچشمهای جادوئی عقول صاحبان نظر و اهل دل را فریفته و مفتون خویش میسازند الحاصل قاضی تاج الدین را در فن نظم و سخن سنجی و بلاغت گستری آثاری است از آن جمله این سه شعر را در غزل بطرزی مطبوع سروده:
غنبت بحله حسنها
عن لبس اصناف الحلی
و بدت بهیکلها البد
یع تقول شاهد و اجتلی
تجد المحاسن کلها
قد جمعت فی هیکلی
یعنی محبوبه به آرایش حسن خداداد خویش از پوشیدن انواع پیرایه ها بی نیاز گردید و باندام موزون وقامت قیامت نمون بر آمد بر حالی که میگفت مشاهده کن و نظاره نمای که ببینی هر گونه محاسن و خوبیها را درهیکل و وجود من به تنها فراهم گردید و غیر و احدی از شعراء و موزون طبعان حجاز را چون باین سه بیت نغز وقوف افتاد بسبک و طرز آن شعر بستند و با قاضی تاج الدین معارضه کردند مثل سید احمد بن مسعود و قاضی احمد بن عیسی مرشدی که قاضی تاج الدین در قصیدۀ دالیه بمعارضه و جنگ او برخاسته و غیر هما و از جمله نتایج طبعو نسایج خاطر وی این دو شعر است که ببعض اصدقای خویش نوشته:
من کان بالوادی الذی هو غیر ذی
زرع و عز علیه ما یهدیه
فلیهدین الفاظه العز التی
تجلو فواکهها لکل نبیه
یعنی کسی که در خطۀ مکۀ معظمه باشد که مراداز وادی غیر ذی زرع در قرآن آنجاست و از این جهت توانای فرستادن تحف و دارای مکنت هدایا برای دوستان نیست پس باید لامحاله سخنان سنجیده و مضامین گرانمایه که در مذاق بزرگان طعم شیرین دارد هدیه نماید و تحفه فرستد و هم او راست در صفت محبوبه که غربیه نام داشته:
خالفت اهل العشق لما شرّقوا
فجعلت نحو الغرب وحدی مذهبی
قالوا عدلت عن الصواب وانشدوا
شتان بین مشرق و مغرب
فاجتبهم هذا دلیلی فانظروا
للشمس هل تسعی لغیر المغرب
یعنی با گروه عاشقان مخالفت ورزیدم و راه دیگر پیش گرفتم چه آن جماعت بسمت مشرق رفتند و شاهدان مشرق زمینی گزیدندو من تنها راه خود را بجانب مغرب قرار دادم ایشان از در اعتراض با من گفتند از راه راست و جادۀ مستقیم عشاق منحرف شدی. که ما بین مشرق نورد و مغرب سپار راه فرق بسیار است گفتم آری من این مخالفت را از روی این دلیل ارتکاب کردم که آفتاب همیشه بسمت مغرب سیر میکند پس من نیز همراهی خورشید کرده مغربیه را بر گزیدم وقتی این شعرها را در سؤال از دو فقره مسئله نحویه بحضور استاد خود عبدالملک عصامی نوشته که:
ماذا یقول امام العصر سیدنا
و من لدیه ینال القصد طالبه
فی الدار هل جائز تذکیر عائدها
فی قولنا مثلاً فی الدار صاحبه
و من ابانه همز ابن اراد فهل
یکون موصوفه اسماً یطالبه
ام کونه علماًکاف و لو لقباً
او کنیه ان اراد الحذف کاتبه
افد فما قد رأیناالحق منخفضاً
الدو انت علی التمییز ناصبه.
یعنی پیشوای وقت و مولای ما و کسی که طالب هر مقصود بمطلب خویش در نزد او فرا میرسد چه میفرماید در این دو مسئلۀ ادبیه یکی تذکیر ضمیر راجع بکلمه دار مثلا میتوان گفت فی الدار صاحبه یا آنکه باید صاحبها گفت لاغیر و دیگر حذف همزۀ این واقع مابین علمین در کتابت آیا این حکم منحصر است بصورتی که طرفین این هر دو اسم باشد و یا در لقبین و کنیتین و مرکب از کنیه و لقب مثلا هم باید همزه را در کتابت انداخت و دور ساخت جواب این دو مسئله را افادت فرمای که ما هر وقت در هر مسئله قول حق را که پست و فرود افتاده دیدیم تو را فرازندۀ آن بروجه تعیین و تشخیص یافتیم چون این شعر بخدمت شیخ عبدالملک عصامی رسد در جواب این شعرها را نوشت که:
یا فاضلاً لم یزل یهدی الفرائد من
علومه و تروینا سحائبه
تأنیثک الدار حتم ّ لاسبیل الی
التذکیر فامنع اذا فی الدار صاحبه
و الابن موصوفه عمم فان لقبا
او کنیه فارتکاب الحذف واجبه
هذا جوابی فاعذر ان تری خللا
فمصدر العجز و التقصیر کاتبه
لازلت تاجاً لهامات الهدی علماً
فی العلم یحوی بک التحقیق طالبه.
یعنی ای فاضلی که همواره از درهای دانشهای خویش مرواریدهای بزرگ قیمتین بهدیه میفرستد و به ابرهای فضایل خود ما تشنگان را سیراب میکند تأنیث ضمیر راجع بدار واجب است و بتذکیر عاید آن راهی نیست پس عبارت فی الدار صاحبه را منع بکن و روا مدار و اما از ابن واقع ما بین علمین همزه را بینداز وموصوف را تعمیم بده به اسم و لقب و کنیه و حذف همزه را در جمیع مقامات متصوره در این واقع ما بین العلمین واجب شناس این جواب من است اگر در این کلام نقصی وخللی ببینی شگفت مدار که کاتب این جواب خود مصدر زبونی و تقصیر است همیشه افسر مفارق هدایت بوده علم دانش باشی و طالبان تحقیق به وجود تو بمطلب و مقصد خویش در رسند. وقتی دو کس از دوستان قاضی تاج الدین او را دعوت کرده بودند و او را در وقت اجابت مانعی از ذهاب پیش آمده نتوانسته بود قبول دعوت نماید این قطعه را بایشان نوشته اعتذار نموده است که.
یا خلیلی دمتما فی سرور
و نعیم و لذّه و تصافی
لم یکن ترکی الاجابه لما
ان اتانی رسولکم عن تجافی
کیف و الشوق فی الحشاشه یقضی
اننی نحوکم اجوب الفیافی
غیر ان الزمان للحظّ منی
لم یزل مولعاً بحکم خلافی
عارض المقتضی من الشوق بالما
نع و الحکم عندکم لیس خافی
فسلام علیکم و علی من
فزتما من ثماره باقتطاف.
یعنی ای دو دوست من همواره در شادی و تن آسانی و خوشی و یک جهتی بر قرار باشید این که فرستادۀ شما از پی احضار من آمد ومن اجابت دعوت ننمودم از روی جفا و دوری نبود چگونه میشود که من نسبت بشما بر خلاف وفا و بقصد جفا باشم و حال آنکه شوق درونی حکم میکند که من برای دیدار شما بیابانها را طی کنم و منزلها بسپارم ولی روزگار همیشه مرا بحرص و ولعی تمام کسرو نقص میگذارد و بر خلاف میل خاطر من میگذرد مقتضی شوق بامانع عائقه بمعارضه و تدافع برخاستند و حکم در چنین قضیه که مانع و مقتضی تعارض کنند بر شما مستور نیست سلام و درود بر شما باد و بر کسانی که بچیدن بر و ثمر محاضره و مطارحۀ ایشان فایض میباشید. هم از اشعار قاضی تاج الدین بن یعقوب است در مقام معارضۀ سوزن و مقراض و مفاخرۀ این دو آلت خیاطت:
فاخرت ابره مقصاً فقالت
لی فضل علیک باد مسلم
شأنک القطع یا مقص و شأنی
وصل قطع شتان ان کنت تعلم
یعنی سوزنی بر مقراض مباهات و افتخار ورزید و گفت مرا بر توفضیلت آشکار است و فزونی مسلم است چه کار تو بریدن است و کار من پیوستن و اگر بدانی در میان این دو کار فرق بسیار است واصل این معنی را پیش از قاضی تاج الدین ابن یعقوب بطور نغزی باین عبارت منظوم بسته اند که:
ان شأن المقص قطع وصال
فلهذا یضیع بین الجلوس
وتری الابره التی توصل القطع
بعزّ مغروسه فی الرؤس
مقصود این شاعر آن است که پیوستن و وصل بهتر از گسستن و فصل میباشد بدلیل این که مقراض قطاع وصال است و از این جهت همیشه بر سبیل ابتذال در میان حاضران برزمین افکنده شده و سوزن وصال متقاطعین است فلذا همواره از روی احترام بر سرها زده شده است. بالجمله قاضی تاج الدین بن یعقوب صاحب این ترجمه در هشتم ماه ربیع الاول از سال نهصد و شصت بشهر مکه وفات یافت و شیخ محب الدین بن منلاجامی فوت او را بدین وجه مورخ و منظوم ساخت که:
لتاج الدین اصبح کل حر
حزین القلب باکی الطرف اوّاه
اقام یسوح باب الله حتی
دعاه الیه اقبل ثم ّ لباه
فتاریخ اللقی لما اتاه
جنان الخلد منزله و مأواه
یعنی از برای قاضی تاج الدین هر آزاده مردی اندوهگین دل و گریان چشم و کثیر التاوه گردید آن بزرگوار همی بر آئین عباد سیاح مقیم درب مقدس الهی و مجاور بیت مبارک کعبه ببود تا خدایش بسوی خویش بخواند و او دعوت حق را لبیک اجابت گفت تاریخ لقای وی بارحمت پروردگار این مصراع است که جنان الخلد الخ یعنی بهشت جاودانی منزل وجایگاه اوست. (نامۀ دانشوران ج 4 صص 143- 153). و رجوع بکتاب سلافه العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر صص 132- 158 شود
لغت نامه دهخدا
فیروزشاه. هشتمین از سلاطین گلبرگه از 800 تا 825 حکومت داشت (ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 288)
لغت نامه دهخدا
فریزنه. جوینی در تاریخ جهانگشای در ’ذکر جنتمور و تولیت او در خراسان و مازندران’ آرد:... پدرم با جمعی از معارف و اکابر از نشابور آیت فرار بر خواند و بر راه طوس بیرون آمد و در آن وقت از شارستان طوس یکی بود که او را تاج الدین فریزنه می گفتند بقتل و فتک از تمامت بی دینان گذشته و در طوس قلعه ای بدست فرو گرفته بود چون پدرم با بزرگان بدان حدود رسیدند... (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 220)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
فاکهانی عمر بن علی بن سالم اللخمی الاسکندری، فقیه بوده و در علوم تفنن می کرد. مردی صالح بود و با بسیاری از اولیاء همنشینی داشت و به آداب آنان متخلق گردید. او راست: شرح عمده و شرح الاربعین النوویه و غیره. وی بسال 654 هجری قمری متولد گشت و در734 هجری قمری وفات یافت. (حسن المحاضره فی اخبار مصرو القاهره ج 1 ص 211). رجوع به عمر بن علی... شود
لغت نامه دهخدا
فارسی. هدایت در مجمع الفصحا در ترجمه احوال او آرد:تاج الدین فارسی از مردم زیر است و از افاضل حکما است ساکن دهلی بوده و دبیری سلطان شمس الدین دهلوی را می فرموده از متقدمین است. از اشعار او منتخب می شود:
چه زلف است آن ببین بر روی جانان
کزو گردد پریشانی پریشان
بمهر و ماه می خواهد همی جنگ
رخش پوشیده زآن از زلف خفتان
چو شمشیرش بخندد خصم گرید
بلی ازخندۀ برق است باران
کند مهرش بنات النعش را جمع
چنان قهرش ثریا را پریشان
هر آنکو بر خلافش دم بر آرد
نفس گردد بمغز اندرش پیکان.
#
افزود باز رونق هر مرغزار گل
چون زیر یافت نالۀ هر مرغ زار گل
شد موسمی که مست طرب شد جهان چنانک
جز بخت شه ندید دگر هوشیار گل
نوباوۀ حیات شمر بادۀ کهن
کافشاند بر جهان کهن نو بهار گل
پژمرده چون بنفشه چه باشی بنوش می
کامسال تازه کرد جهان را چوپار گل
زان لاله گون مئی که دماغش چو بشکفد
نشکفت اگر بجان طلبد زینهار گل
باغیست رزمگه که ز خار سنان شاه
در یک نفس شکفته ز نصرت هزار گل
دشمن ز حملۀ تو شود بیقرار از آنک
با صرصر خزان نپذیرد قرار گل.
در تهنیت جلوس رکن الدین فیروز بن شمس الدین دهلوی قصیده ای گفته که این دو بیت از آن است:
مبارکباد ملک جاودانی
ملک را خاصه در عهد جوانی
یمین الدوله رکن الدین که آمد
درش از یمن چون رکن یمانی.
(مجمع الفصحا ج 1 ص 176)
لغت نامه دهخدا
علی کومیار عقیلی، از بزرگان دربار اتابک افراسیاب امیر لرستان بود وبدست وی کشته شد. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده در ترجمه احوال اتابک افراسیاب آرد:... افراسیاب از گریز پشیمان شد و به مطاوعت در آمد امیر طولدای او را با خود به بندگی کیخاتون خان برد و به شفاعت اروک خان... از جرم او در گذشت و کار ملک لرستان برقرار بر او مقرر داشت و او برادر خود احمد را ملازم حضرت گردانید... و بیشتر اقربای خود و ارکان دولت خود چون... و تاج الدین علی کومیار عقیلی... را هر چندخواجگان بارای و تدبیر و صاحب تمول بودند جهت آنکه در ملک صاحب قدرت و شوکت شده بودند بکشت و در ملک لرستان مطلق العنان شد... (تاریخ گزیده ج 1 ص 545)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
خواجه تاج الدین، علیشاه جیلانی وزیر سلطان محمد خدا بنده که در سال 711 هجری قمری پس از قتل خواجه سعدالدین وزیر وزارت اولجایتو را یافت. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده نام اورا گاهی خواجه تاج الدین جیلان تبریزی و گاهی خواجه تاج الدین علیشاه آورده. رجوع به تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 598 و 599 و 602 و 605 و 606 شود. و در نزهه القلوب نام او گاهی خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی و گاهی هم خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی و خواجه تاج الدین علیشاه وزیر تبریزی آمده است. رجوع به نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 2 ص 76 و 85 و 182 شود. و خواندمیر دردستور الوزراء نام او را خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی ضبط کرده است. رجوع به دستور الوزرا ص 317 و 321 و322 شود عباس اقبال در تاریخ مغول نام او را تاج الدین علیشاه جیلان تبریزی آورده: قتل سعدالدین ساوجی در711- خواجه سعدالدین محمد ساوجی... بتدریج مقبولیت خود را در خدمت اولجایتو از دست داد... و امری که روز بروز باعث افول ستارۀ اقبال او می شد طلوع کوکب سعادت مرد زیرک جاه طلبی بوده که در دستگاه ایلخانی راه یافته و آن به آن خاطر اولجایتو را بیشتر بسمت خودجلب می کرد و او که تاج الدین علیشاه تبریزی نام داشت، در اصل دلال جواهر و احجار کریمه بود و فضل و سوادی نداشت ولی مردی قابل و زرنگ و کار آمد بوده و در ضمن معاملات تجارتی خود با غالب اعیان و امرا رفت و آمدو آشنایی پیدا کرد و بهمین وسیله در پیشگاه سلطان نیز خود را شناساند و مورد توجه خدابنده قرار گرفت.
نفوذ یافتن تاج الدین علیشاه در دربار اولیجایتو باعث وحشت خواجه سعدالدین شد و او بهمین نظر در صدد برآمد که به هر وسیله باشد علیشاه را از خدمت اولجایتو دور کند و باین قصد روانۀ بغدادش کرد تا کارخانه های مخصوص نساجی آن شهر را اداره نماید. علیشاه ببغداد رفت و بزودی امور کارخانجات آنجا را بخوبی مرتب نمود و پارچه های نفیس گرانبهایی ساخت که پیش از او هیچکس مانند آنها را درست نکرده بود و چون سلطان باین شهر آمد مقداری هدایا و تحفی که خود در این کارخانه ها فراهم ساخته بود باو تقدیم داشت که اسباب حیرت سلطان شد و از این تاریخ توجه خدابنده به علیشاه زیادتر از سابق شد و دولت او رو بترقی گذاشت چنانکه مصاحب اردو گردید و موقعی که اردو بسلطانیه رسیدعلیشاه در آن شهر بخرج خود ابنیه ای زیبا ساخت و بازاری درست کرد که تا آنوقت نظیر آن در سلطانیه دیده نشده بود و اولجایتو که بعمارت و آبادی این شهر علاقۀمخصوص داشت از این عمل علیشاه بیشتر خرسند گردید و او را زیادتر از پیش مورد نوازش و توجه قرار داد. خواجه سعدالدین از این پیش آمدها سخت دلتنگ بود و نمی توانست ترقی علیشاه را ببیند بهمین جهت به تحقیر او می پرداخت و از برخاستن جلوی او امتناع می کرد، برخلاف او خواجه رشیدالدین، علیشاه را احترام می نمود و در تعظیم او می کوشید و همین قضیه روز بروز کدورت بین دو وزیر را شدت میداد تا آنجا که خواجه سعدالدین در صدد آزار خواجه رشید الدین بر آمد و جمعی از کسان خود رابر آن داشت که بر روی خواجه رشیدالدین بایستند و درمجلس ضیافتی که علیشاه از سلطان و وزراء کرده بود سعدالدین در حال مستی بارشیدالدین بدرشتی و زشتی معامله کرد و خواجه رشید در جواب سکوت کرد و سلطان از این معنی بیشتر بر سعدالدین آشفته شد و رشیدالدین اندکی بعد در صدد کشیدن انتقام بر آمد و زمینه نیز برای این کار حاضر بود چه علاوه بربرگشتن نظر سلطان از خواجه سعدالدین و نفوذ علیشاه، سعدالدین و عمال متعدد او، سالیانه قریب 30000000 درهم از عایدات خزانه را بمصرف شخصی می رساندند و خواجه رشیدالدین از این موضوع اطلاع داشت زیرا که اندکی قبل از آن دو نفر از عمال خواجه سعدالدین در سلطانیه با یکدیگر به نزاع برخاسته و همدیگر را ببرداشت اموال دیوانی متهم کرده بودند. با این که خواجه سعدالدین ایشان را با یکدیگر آشتی داده و از آن دو قول گرفته بود که دیگر از این بابت کلامی بر زبان نیاورند ایشان بخدمت خواجه رشیدالدین رفتند و او را از ما وقع آگاهی دادند و خواجه، خدابنده را موقعی که در بغداد بود برقضیه مطلع ساخت. او لجایتو امر داد که بر محاکمۀ دو وزیر بپردازند و حساب ایشان را بکشند. گناه بر خواجه سعدالدین ثابت شد واو را با جماعتی از همدستان و عمال او در دهم شوال 711 هجری قمری در قریه محول یک فرسخی بغداد بقتل رساندند. بعد از قتل خواجه سعدالدین اولجایتو باشارۀ خواجه رشیدالدین، تاج الدین علیشاه را بمقام وزیر مقتول برگزید... (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 318 و 320).
... دوستان خواجه رشیدالدین در حضرت سلطان تفبیح احوال خواجه سعدالدین می کردند... سلطان را با او متغیر کردند... در عاشر شوال سنۀ احدی عشر و سبعمائه در محول بغداد بانوابش... شهید کردند اما نور باطل نشد و وزارت بصاحب سعید خواجه تاج الدین جیلان تبریزی دادند بشرط آنکه از تدبیر و رای مخدوم خواجه رشید الحق والدین تجاوز نکند و زمام امور کلی و جزوی در کف کفایت او باشد... در سنۀ خمس وعشر و سبعمائه میان وزیران مخدوم سعید خواجه رشید الحق والدین و خواجه تاج الدین علیشاه نزاع افتاد و اولجایتو سلطان هر دو را در کار وزارت شرکت داد... (تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 597، 598، 599). خواندمیر در دستور الوزراء آرد:... چون دست قضا روزنامۀ حیات خواجه سعدالدین را نوشت بحکم اولجایتو سلطان، خواجه علیشاه جیلانی در وزارت باخواجه رشید شریک گشت و در اواخر دولت اولجایتو سلطان، خواجه علیشاه بغایت مقرب شده بعضی مهمات را بی وقوف خواجه رشید فیصل می داد... (دستور الوزراء ص 317)... در سال 715 هجری قمری یعنی یکسال قبل از فوت اولجایتو، ابوسعید برای مخارج لشکریان خود بپول احتیاج پیدا کرد و برای تحصیل آن مکرر در مکرر بخزانه یعنی بخواجه تاج الدین علیشاه و خواجه رشیدالدین مراجعه نمود و این دو وزیر هر یک نسبت بمقام دیگری حسد می بردند و میخواستند مستقل باشند پرداخت پول را بعهدۀ دیگری محول می کردند... اولجایتو بالاخره برای ختم نزاع بین دو وزیر ممالک خود را بدو قسمت تقسیم کرد، عراق عجم و خوزستان و ولایات لر نشین و فارس و کرمان را بعهدۀ رشیدالدین و عراق عرب و دیار بکر و اران و بلاد روم را تحت ادارۀ علیشاه گذاشت ولی علیشاه از سلطان تقاضا کرد که ایشان را در ادارۀ کل ممالک شریک گرداند و امضای هر دوی ایشان در پای احکام و فرمانها باشد. اولجایتو در سال 715 هجری قمری علیشاه و رشیدالدین را در کار وزارت شرکت داد تا باتفاق در تصرف اموال و نشان وزارت دخالت کنند... بعد از رسمیت یافتن این ترتیب رشیدالدین بعلت مرض نقرس تمام زمستان را خانه نشین شد و چهار ماه تمام بدیوان نیامد و در این مدت ابوسعید پی در پی قاصد و پیغام می فرستاد و مطالبۀ پول می کرد و علیشاه در جواب میگفت که خزانه از وجه تهی و اموال دیوانی همه نزد خواجه رشیدالدین است. اولجایتو امیر چوپان را مامور تحقیق حال کرد... معلوم شد که ایشان (مأمورین وصول) اموال دیوانی را حیف و میل کرده و بپرداخت 300 تومان (3000000 دینار طلا) محکومند حکم محکومیت مأمورین موجب وحشت عمال گردید و ایشان به علیشاه ملتجی شدند... علیشاه شبانه بسرای اولجایتو رفت... و بقدری الحاح کرد که اولجایتو حکم داد از تعقیب قضیه صرفنظر کنند... اندکی بعد علیشاه باولجایتو گفت که رشیدالدین تمارض کرده و در خانه نشسته... و از بذل هیچگونه سعی در برانداختن من کوتاهی ندارد... ایلخان اجازه می فرماید من او و فرزندانش را در مقام تقریر و بازپرس حساب بیاورم... اولجایتو رضا داد... چون نتوانست تقصیری برایشان ثابت کند خواجه را متهم کرد که ربع عواید اوقاف و اموال خزانه... را بتصرف شخصی می گیرد و با این نسبتهانظر اولجایتو را از خواجه برگرداند و خود در پیش ایلخان معزز و محترم شد... (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال آشتیانی صص 322- 323)...تاج الدین علیشاه که از واقعۀ قتل حریف پرزوری مثل خواجه رشیدالدین از شادی درپوست نمی گنجید بشکرانۀ این موفقیت هدیه ها بخشید... مدت شش سال براحتی در وزارت ابوسعید باقی ماند و روز بروز احترامش در چشم ایلخان رو بافزایش بود تا آنجا که در موقع ناخوشی او ابوسعید شخصاً بخبر گیری ازحال او می آمد... بالاخره در جمادی الاخر 724 هجری قمری جان سپرد. (تاریخ مغول تألیف عباس اقبال آشتیانی ص 329). و نیز خواندمیر در ترجمه احوال تاج الدین علیشاه جیلانی آرد:
خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی - وزیر صائب تدبیر هنرور و مشیر عدالت شعار شرم پرور بوده چنانکه سابقاً مسطور شد سلطان محمد خدا بنده بعد از قتل خواجه سعدالدین محمد آوجی منصب وزارت را بشرکت خواجه رشید بوی تفویض فرمود. در جامع التواریخ مسطور است که... خواجه علیشاه در اوایل ایام وزارت از غایت علو همت پادشاه و امرای مملکت پناه را در خطۀ بغداد طوی داد و در آن جشن دکلۀ مرصع بلئالی آبدار و جواهر زواهر بوزن چهارده رطل و افسر مکلل که قطعه ای لعل بوزن بیست و چهار مثقال در آن تعبیه بود و نه غلام سیم اندام با کمرهای زرنگار و نه اسب عربی نژاد که زین و سرافسار همه زرین بود برسم پیشکش بر طبق عرض نهاد و چون در جمادی الاولی سنۀ ثمان عشر و سبعمائه صاحب سعید خواجه رشید بشرف شهادت رسید خواجه علیشاه از روی استقلال بسر انجام مهام ملک و مال پرداخت و طریق عدل و انصاف مسلوک داشته ابنیۀ رفیعه از مدارس و خوانق و رباطات و مساجد بنا نهاده مستغلات مرغوب بر آنها وقف ساخت و در سنۀ 723 هجری قمری خواجه تاج الدین علیشاه را مرضی صعب بر مزاج طاری گشت، چنانکه اطبای حاذق از معالجه عاجز آمده، کار از مداوا و تدبیر در گذشت، مصرع:
چو آمد اجل از مداوا چه سود؟
سلطان ابوسعید بهادرخان از غایت عنایت به عیادت وزیر قدم رنجه فرمود و این صورت نیز مانع نیفتاده آن وزیر صائب تدبیر در اوجان از عالم فانی بجهان جاودانی انتقال نمود نعش او را به آیین شرع سیدالمرسلین صلوات اﷲ علیه و علیهم اجمعین برداشته بخطۀ تبریز بردند و در جوار مسجدی که بنا کردۀ معمار همتش بود دفن کردند. (دستور الوزرا صص 321- 322)... و وزیر خواجه تاج الدین علیشاه جیلانی در تبریز در خارج محلۀ نارمیان مسجد جامع بزرگ ساخته که صحنش دویست و پنجاه گز در دویست گز... (نزهه القلوب ج 2 ص 76...، سلماس از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات... شهر بزرگ است و باروش خرابی یافته وزیر خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی آنرا عمارت کرد... (نزهه القلوب ج 2 ص 85)... ابتوت قصبه ای است مختصر... خواجه تاج الدین علیشاه وزیر تبریزی آنرا حصاری کشید... (نزهه القلوب ج 2 ص 101)... از کنارارس که حد قراباغ است تا جروان که یاد کرده شد پانزده فرسنگ ازو تا برزند که اکنون دیهی است چهار فرسنگ ازو تا رباط الوان که وزیر خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی ساخته است... (نزهه القلوب ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قوچان بلطف آباد میان ددانلو و سعیدآباد در 63000 گزی قوچان
لغت نامه دهخدا
علی یکی از مورخان است و در بغداد میزیسته و به سال 674 هجری قمری درگذشته. او راست: کتابی مرکب از 5 جلد و مشتمل بر تراجم احوال و تاریخ قاهره. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
علی. از سرداران سلطان محمد خوارزمشاه بود. عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا در ذکر محاربۀ سلطان محمد خوارزمشاه باسلطان شهاب الدین غوری آرد:... آن خبر بسلطان رسید بدرالدین جعفر را از مرو و تاج الدین علی را از ابیوردبدفع آن فتانان نامزد فرمود، بعد از مصاف زنگی را (تاج الدین زنگی را) باده کس از امرا مقید بخوارزم فرستادند و جزای حرکات، سرایشان، حاشی السامعین از تن جدا کردند... (تاریخ جهانگشای چ قزوینی ج 2 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
خواجه تاج الدین، حسن عطار بدخشی از بزرگان بدخشان معاصر شاهرخ.
خواندمیر در حبیب السیر در ترجمه احوال شاهرخ آرد:... و در اوائل ربیع اول سنۀ احدی و عشرین و ثمانمائه بمسامع علیه رسید که میرزا سعد وقاص که قم را گذاشته پیش امیر قرایوسف رفته بود از عالم رحلت نمود... و متعاقب آن حال خبر متواتر گشت که شاهان بدخشان لواء عصیان و طغیان برافراشته اند و خیال استقلال بر الواح خاطر نگاشته خاقان سعید، امیر شیخ لقمان و امیر ابراهیم و... را فرمود که سپاه قندوز و بقلان و... را جمع آورده در ظل رایت شاهزاده مظفرلوا سیورغتمش میرزا متوجه بدخشان شوند و چون شاهزاده بمنزل کشم فرود آمد و شمامۀ این خبر بمشام بدخشانیان رسید پسر شاه بهاءالدین که والی آن سرزمین بوده حضرت ولایت شعار خواجه تاج الدین حسن عطار را بدرگاه شهریار عالی مقدار فرستاد و اظهار اطاعت و انقیاد نموده باج و خراج قبول کرد و آنحضرت شفاعت خواجه حسن را بحسن قبول تلقی فرموده و رقم عفو بر جراید جرایم شاهان کشید و شاهزاده و امرا باز گشته... و در سنۀ ثلاث و عشرین ثمانمائه... و امیر شاه ملک اردون و شاهان بدخشان و خواجه تاج الدین را همراه ایلچیان فرستاده بودند که به ختای رفته اداء سفارت نمایند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 602- 603) در مطلع سعدین مسطور است که در شهور سنۀ اثنین و عشرین و ثمانمائه حضرت خاقان سعیدشاهرخ میرزا جمعی از ملازمان که سردار ایشان شادیخواجه بود به رسالت ختای نامزد فرمود و میرزا با یسنقر سلطان احمد و خواجه غیاث الدین نقاش را که از زیور فضل و هنر بی بهره نبوده مصحوب آن جماعت ارسال نموده وبا خواجۀ مشارالیه مقرر کرد که از آن زمان که از دارالسلطنۀ هرات سفر کند تا هر روزی که باز آید آنچه مشاهده نماید بی زیاده و نقصان در قلم آرد... بیست و دوم محرم الحرام سنۀ ثلث و عشرین و ثمانمائه بسمرقند رسیدند و آنجا توقف کردند که ایلچیان میرزا سیورغتمش و امیر شاه ملک و شاه بدخشان بدیشان پیوستند... بر این موجب شادیخواجه و کوکچه نوکران میرزا شاهرخ و سلطان احمد و غیاث الدین و تاج الدین فرستادۀ شاه بدخشان و این جماعت بزانو در آمده دایمنک خان احوال میرزا شاهرخ از ایشان پرسید... و خواجه غیاث الدین و اردون و تاج الدین بدخشی را هر یک را هفت بالش نقره...دادند... رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 634 و 646شود.
در حبیب السیر (چ 1 تهران در جزء اختتام ص 404) نام صاحب ترجمه تاج الدین بخشی آمده است
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
خواجه تاج الدین، احمد بن محمد بن علی معروف به تاج الدین عراقی از وزرای امیر مبارزالدین محمد مظفر و یکی از ممدوحین خواجوی کرمانی. خواندمیر در دستور الوزراء آرد: خواجه تاج الدین عراقی از اکابر ولایت کرمان بود و به اصابت رأی و تدبیر محتاج الیه هر پیر و جوان می نمود و در آن اوان که ملک قطب الدین بیک روزی با امیر مبارزالدین محمد مظفر مخالفت کرده، در بلدۀ کرمان متحصن شده جناب مبارزی بظاهر آن شهر آمده آغاز محاصره نمود خواجه تاج الدین خود را از مضیق حصار نجات داده بعز بساط بوسی امیر محمد رسانید و منظور نظر تربیت گشته پای بر مسند وزارت نهاده و در آن اوقات که مولانا شمس الدین صاین قاضی زمام اختیار ممالک امیر محمد را در قبضۀ اقتدار آورد خواجه تاج الدین از درجۀ اعتبار افتاده چنانکه سابقاً مذکور شد مولانا را (مولانا شمس الدین صاین را) بر آن داشت که برسم رسالت بجانب شیراز رفت و چون خدمت مولوی نقض عهد کرده بوزارت امیرشیخ ابواسحاق مشغول گشت و نزد امیر محمد مظفر بوضوح پیوست که توجه او بنابر اغوای خواجه تاج الدین بوده حکم کرد که خواجه را بسیاست رسانند. خواجه در بدیهه این بیت برزبان آورد:
بر تاج عراقی ز سر لطف ببخش
تا خسرو تاج بخش خوانند ترا
وامیر مبارزالدین محمد رقم عفو بر جریدۀ جریمه خواجه تاج الدین کشیده خواجه چند گاه دیگر بسر انجام اموروزارت اشتغال نمود اما بالاخره بموجب فرمودۀ امیر محمد بعز شهادت فایز شد. (دستورالوزراء چ سعید نفیسی ص 247 و 249). کمال الدین ابوالعطا محمود بن علی کرمانی متخلص به خواجو... در کرمان متولد شده و در آن شهر بکسب کمال اشتغال ورزیده و مدّاحی تاج الدین عراقی (احمد بن محمد بن علی) وزیر امیر مبارزالدین مظفری را نمود و مثنوی ’گل و نوروز’ را بنام وی ساخته و درباره وی قصاید و مدایح انشاه نموده و این وزیر نسبت به وی عنایت و توجه زیاد داشته و گروهی از نویسندگان را به جمع و تدوین دیوان وی وادار کرده و مجموعه ای که شامل 25000 بیت گردیده از آثار او مرتب و آنرا ’صنایعالکمال’ نامیده اند و در آخر دیباچۀ این دیوان تذکرداده شده که آنچه پس از این طبع وقاد وی تراوش نماید بنام ’بدایع الجمال’ نامیده خواهد شد... (فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 صص 512-513). بنابر آنچه گفته شد تاریخ قتل وزیر صاحب ترجمه بین سالهای 742 (سال تصنیف گل ونوروز خواجو) و 725 هجری قمری سال وفات شیخ ابواسحاق است رجوع به تاریخ مغول تألیف اقبال ص 549 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 92 و 275 و 279 و 282 و تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 632 و 639 و 640 و تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 83 و 86 شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
عثمان مرغنی جد اعلای کرتها:... جد اعلای کرتها شخصی بوده است موسوم به تاج الدین عثمان مرغنی که برادرش عزالدین عمر مرغنی در نزد سلطان غیاث الدین محمد غوری (متوفی بسال 599 هجری قمری 1202/ م) وزیری مقتدر بوده است و این تاج الدین عثمان کوتوال قلعۀ خیسار بوده و بعد از فوت او پسرش رکن الدین ابوبکر دختر سلطان غوری فوق را بازدواج خود در آورد پسر آنها شمس الدین بعد از آن بجای پدر نشست... (از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت ص 194). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 368 شود
لغت نامه دهخدا
قبائی. در ’فیه ما فیه’ آمده است:... می فرمود که تاج الدین قبائی (اصل: قبانی) را گفتند که این دانشمندان در میان ما می آیند و خلق را در راه دین بی اعتقاد می کنند گفت نی، ایشان می آیند میان ما و ما را بی اعتقاد می کنند و الا ایشان حاشا که از ما باشند مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند... (فیه مافیه چ بدیع الزمان فروزانفر ص 85). مصحح در حواشی و تعلیقات آرد: تاج الدین قبایی: شرح حالش معلوم نیست قبایی بضم اول نسبت است بقبا که دهی است در دو میلی مدینۀ طیبه و نیز شهری از بلاد فرغانه نزدیک بچاچ که مشهور در نسبت بدان قباوی است (باواو قبل از یاء) چنانکه در انساب سمعانی می بینیم و قبانی (مطابق نسخۀ اصل) منسوب است به قبان (معرب قپان کپان) چیزی که بدان بارهای سنگین را وزن می کنند... (فیه ما فیه چ بدیع الزمان فروزانفر ص 299)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی کَ)
دهی از دهستان بلدۀ کجوربخش مرکزی شهرستان نوشهر. سیزده هزارگزی باختر المده هزارگزی جنوب شوسۀ المده به نوشهر. دشت معتدل مرطوب مالاریایی با 70 تن سکنه آب از رودخانه کلرود محصول برنج و مختصر چای شغل اهالی زراعت و تهیه ذغال و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کره بند یکی از مشاهیر خوشنویسان است و در عهد سلطان سلیم خان اول در حلب میزیست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
حسن بن محمدنظامی نیشابوری. او راست: کتاب تاج المآثر در تاریخ پادشاهان دهلی: کتاب تاج المآثر تألیف تاج الدین یاصدرالدین حسن بن محمد نظامی نیشابوری در تاریخ پادشاهان دهلی که از کتابهای مغلق زبان فارسی است و بواسطۀ وفور کلمات تازی نامانوس مشهور شده است، و این کتاب را که در حوادث 587 تا 614 هجری قمری) است در 602 آغاز کرده و در 614 بپایان رسانده است و در آن اشعار بسیاری از بزرگان شاعران قرن چهارم و پنجم ایران هست که بدبختانه بنام گویندۀ آنها تصریح نکرده است... (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 963). و رجوع به همان کتاب شود. ولی حاجی خلیفه در کشف الظنون لقب صاحب تاج المآثر را صدرالدین ذکر می کند بدینسان: تاج المآثر فی التاریخ، فارسی لصدرالدین محمد بن الحسن النظامی. (کشف الظنون چ 1استانبول ج 1 ص 211)
لغت نامه دهخدا
(سِ جُدْدی)
دهی است از دهستان رغیوۀ بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع در 35 هزارگزی شمال باختری رامهرمز و 2 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو ویس به هفتگل. هوای آنجا گرم و دارای 90 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو و در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ احمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ جُدْ دی)
ابن المنهاج لاهوری. معاصر خوارزمشاه بوده است. او را سراج سمرقندی نیز خوانده اند، اگرچه مولد او در لاهور بود، امامنشاء او سمرقند بود. از آن سخنش را ذوق شکر و قند بود، چون در قفص منبر طوطی ناطقۀ او شکرخوار شدی منطق طوطیان هند پیش الفاظ چون شکر او خوار شدی، و چون در چمن محاوره عندلیب فصاحت او در نوا آمدی حسان پیش کلمات او بی نوا آمدی. و اگرچه اشعار او مشهور است، اما رباعیی چند از منشآت او اثبات افتاد، میگوید:
رباعی
آن دل که ز هجر دردناکش کردی
وز هر شادی که بود، پاکش کردی
از خوی تو آگهم که ناگه ناگه
آوازه درافتد که هلاکش کردی.
(از لباب الالباب چ سعید نفیسی صص 235- 236).
و رجوع به آتشکدۀ آذر چ بمبئی ص 303 و صبح گلشن شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
ینالتکین از امراء سیستان:... این شخص بقول خواندمیر بنقل از طبقات ناصری از ابناء عم محمد خوارزمشاه است که بهندوستان افتاده از آن جا در رکاب جلال الدین خوارزمشاه به کرمان آمده و سپس شاه عثمان از براق حاجب استمداد نمود و براق حاجب تاج الدین ینالتکین را بمدد وی فرستاد و شاه محمود که حاکم سیستان بود با ایشان جنگ کرد و کشته شد وینالتکین سیستان را متصرف شد... (تاریخ سیستان ج 4 ص 394 از روضه الصفا ج 4 ص 415)... و رفتن با دار طاهر مأمون درقی بنیه و آوردن ملک تاج الدین ینالتکین شاه محمود را، و نشستن وی در ملک سیستان و کشتن امیر علی را در جمادی الاخر بسال ششصد و بیست ودو. (تاریخ سیستان ص 394 و 395). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 628 ’ینالتکین’ شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
یلدوز، یکی از غلامان معزالدین محمد سام غوری است که بعد از کشته شدن معزالدین محمد پادشاهی غزنین بوی رسید و مدت نه سال پادشاهی کرد: آمدن تاج الدین ایلدوز (صحیح یلدوز است) به سیستان و نصیرالدین حسن و خراب کردن و خلاف کردن با یکدیگر و بازگشتن بسوی خراسان بسال ششصد ودو... (تاریخ سیستان چ بهار ص 392). در قاموس الاعلام ترکی نام وی چنین آمده است: تاج الدین یلدز یکی از سلاطین غزنه است. وی از غلامان شهاب الدین غوری بوده و به سال 602 هجری قمری پس از وفات مولای خود تخت و تاج کشور غور را تصاحب کرد و مدت مدیدی با قطب الدین آی بک پادشاه دهلی زد و خورد داشت و بعد از وفات وی بهندوستان لشکر کشید، در نتیجه شمس الدین التمش (التتمش) ویرا مغلوب و اسیر ساخت. او در این اسارت فوت کرد و احتمال میدهند که مرگ تاج الدین بر اثر مسمومیت بوده است. خواندمیر در حبیب السیر در ترجمه احوال وی آرد:
ارباب اخبار آورده اند که سلطان شهاب الدین محمد بن سام بخریدن غلامان ترک و تربیت کردن ایشان شعفی تمام داشت و بنابر آنکه او را بغیر از یک دختر فرزندی نبوده روزی یکی از مقربان جرأت نموده معروض گردانید که چه بودی سلطان را بخشنده بی منت پسران عنایت فرمودی تا بعد از حلول واقعۀ ناگزیر، صاحب افسر و سریر گشتند. سلطان جواب داد که اگر چه پادشاهان را چند فرزند معدود می باشد مرا چندین هزار فرزند است که بعد از فوت من ممالک را بنام من نگاه خواهند داشت و عاقبت چنان شد که بر لفظ مبارک آن پادشاه عالی جاه گذشته بود و یکی از جمله غلامان سلطان شهاب الدین که مالک تاج و نگین گشت تاج الدین یلدز است و سلطان شهاب الدین او را در صغر سن خرید و چون آثار اقبال از ناصیۀ احوال او لایح گردید حکومت بلاد کرمان و شیروان که در حدود آب سند است باو ارزانی داشت و پس از شهادت سلطان شهاب الدین و رسیدن نعش او بغزنین علاءالدین محمد و جلال الدین علی ابناء سلطان بهاءالدین سام بنابر استدعای امرا و اعیان از بامیان بدان بلده خرامیدند و خزاین سلطان معزالدین را متصرف شده علاءالدین محمد که برادر بزرگتر بود بر تخت سلطنت سلطان محمد صعود نمود و متروکات سلطان شهاب الدین میان برادران تقسیم یافت... چون روزی چند از حکومت ملک علاءالدین محمد در گذشت مؤید الملک وزیر باتفاق طایفه ای از امراء ترک بمتابعت ملک علاءالدین داده عریضه ای نزد تاج الدین یلدز فرستادند و اظهار اطاعت و انقیاد کرده استدعای حضور نمودند و یلدز با سپاه موفور متوجه تختگاه سلطان مغفور گشته ملک علاءالدین محمد او را استقبال فرمود و بعد از وقوع قتال با طایفه ای از امرا و اقربا گرفتار شد و تاج الدین طریق مروت مسلوک داشته تمامی آن جماعت را اجازه داده تا ببامیان رفتند و بغزنین در آمده مالک تاج و نگین گشت و چون علاءالدین محمد دربامیان به برادر پیوست، ملک جلال الدین علی با جمعی کثیر از شیران بیشۀ یکدلی عزم رزم یلدز جزم کرده روی بغزنین آورد و... تاب مقاومت آن سپاه نیاورده بکرمان رفت و جلال الدین علی کرت دیگرسلطنت دارالملک محمود سبکتکین را بعلاءالدین محمد گذاشته رایت مراجعت بصوب بامیان برافراشت و علاءالدین طایفه ای از امراء غور را باستیصال تاج الدین مامور گردانیده، یلدز یکی از ارکان دولت خود را باستیصال فرستاد و ایلغار کرده بیک ناگاه بسروقت غوریان رسید و جمعی کثیر از ایشان را بتیغ کین بگذرانید و چون تاج الدین بشارت فتح استماع نمود با بقیۀ لشکر ظفر قرین بظاهر غزنین شتافت و علاءالدین متحصن شده مدت محاصره چهار ماه امتداد یافت. بعد از آن کرت دیگر جلال الدین علی بمدد برادر متوجه گشت و تاج الدین یلدز سر راه بروی گرفت و جلال الدین علی مغلوب شده بدست یکی از لشکریان یلدز افتاد و یلدز او را بپای حصار غزنین برده علأالدین چون حال بر آن منوال دید امان طلبیده بیرون آمدو تاج الدین یلدز روزی چند برادران را محبوس داشته آخر الامررخصت داد تا ببامیان رفتند. آنگاه تاج الدین باستقلال متصدی سرانجام مهام ملک و مال شده طریقۀ عدل و انصاف پیش گرفت و پس از چند گاه میان او و حاکم دهلی قطب الدین ایبک در حدود پنجاب آتش محاربه التهاب یافت و نسیم ظفر بر پرچم علم قطب الدین وزید. تاج الدین بجانب کرمان گریخت و ایبک مدت چهل روز در غزنین بعیش و طرب گذرانیده از راه سنگ سوراخ به هندوستان بازگشت و ماهچۀ رایت یلدز بار دیگر از افق دارالملک غزنین طالع شده بتدارک اختلال احوال ملک و مال اشتغال نمود، آنگاه لشکر به سیستان کشید و میان او و ملک سیستان تاج الدین حرب صلح به وقوع انجامید و یلدز به جانب غزنین مراجعت کرده در اثناء راه ملک نصیرالدین حسین میرشکار، سلوک طریق خلاف آشکار ساخت و بین الجانبین غبار پیکار ارتفاع یافته ملک نصیرالدین بطرف خوارزم گریخت و بعد از مدتی بغزنین باز آمده دست نیاز در دامن لطف و مرحمت یلدز آویخت و تاج الدین رقم عفو بر جریدۀ جریمۀ او کشید و مقارن آن حال سلطان محمد خوارزمشاه از طرف طخارستان به جانب غزنین ایلغار کرده مغاقصه بحدود آن مملکت در آمد و تاج الدین از مقاومت عاجز گشته از راه سنگ سوراخ متوجه هندوستان شد و در آن سفر امراء ترک متفق شده نصیرالدین حسین را با مؤید الملک وزیر بقتل رسانیدند و تاج الدین یلدز در سنۀاثناعشر و ستمائه در نواحی بهار با سلطان شمس الدین التمش (التتمش) که در آن وقت فرمانفرمای دهلی بود جنگ صعب روی نمود و کوکب دولت یلدز بمغرب فنا غروب کرده گرفتار گشت و سلطان شمس الدین او را بخطۀ بداون ارسال داشت و آن جا روز حیاتش بشام ممات تبدیل یافت. مدت سلطنت ملک یلدز نه سال بود... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 609 و 611) و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 150- 374- 376- 378 و طبقات ناصری و حاشیۀ 3 تاریخ سیستان چ بهار ص 392 و لباب الالباب عوفی چ برون ج 1 صص 114- 136- 252 و تاریخ جهانگشای ج 2 ص 62 و 85و تاریخ غازان ص 56 و ذیل جامع التواریخ رشیدی چ بیانی ص 25 و 30 و 31 و 34 شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
حسن بن شهاب بن حسین تاج الدین یزدی مورخ، مؤلف جامع التواریخ حسنی، مهدی بیانی در مقدمۀ تاریخ افضل صفحۀ چهار آرد:
جامع التواریخ حسن بن شهاب - در ضمن جزوۀ نسخه های خطی تاریخی کتابخانه های استانبول بشمارۀ 42 ذکر نامی از جامع التواریخ حسنی تألیف ’حسن بن شهاب بن حسین بن تاج الدین یزدی’ و در توصیف نسخه چنین نوشته است: ’تاریخ عمومی از خلقت آدم تا تاریخ 855 هجری قمری که بنام غیاث الدین ابوالمظفر محمد بن بایسنغربن شاهرخ تألیف شده است...’ و نیز در مقدمۀ صفحۀ پنج در معرفی نسخۀ خطی جامع التواریخ حسنی کتابخانه ملی تهران آرد:
دوصفحۀ اول مذهب مرصع و در میان هر صفحه یازده سطر کوتاه... نوشته شده است... انجام: ’... امید که الله سبحانه و تعالی او را بر سر کافۀ متوطنان کرمان پاینده دارد...’ ’تم کتاب جامع التواریخ از گفتۀ افصح المتکلمین و امصح المتأخرین مولانا تاج الدین حسن شهاب منجم الملقب به ابن شهاب شاعر منجم یزدی عطا الله منهما علی ید العبد... عبدالله کاتب اصفهانی سنۀ ثمانین و ثمانمائه البحریه النبویه’... آغاز تألیف آن (جامع التواریخ حسنی) بنام سلطان غیاث الدین محمد بایسنغربن شاهرخ بن امیر تیمور گورگانی در 25 محرم سال 855 هجری قمری در کرمان و انجام تألیف آن پس از سال 587 بنام ابوالقاسم بابر برادر سلطان محمد مزبور است. رجوع به مقدمۀ تاریخ افضل چ مهدی بیانی صص 4- 7 شود
لغت نامه دهخدا
وحید قاقمی معاصر عوفی:... و از تاج الدین وحید قاقمی شنیدم در نیشابور می گفت... (لباب الالباب چ اوقاف گیب ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
مولانا حسن از اعیان هرات بزمان شاهرخ تیموری... و شیخ بهاءالدین عمر در زمان خاقان والا گهر میرزا شاهرخ فی سنۀ اربع و اربعین و ثمانمائه بعزیمت گذراندن حج اسلام و طواف تربت جنت رتبت حضرت خیرالانام علیه الصلوه و السلام از دارالسلطنۀ هرات در حرکت آمده جمعی کثیر از اعیان زمان مانند... مولانا تاج الدین حسن... و غیر هم در ملازمت شیخ بجانب حجاز روان گشتند و بشرف طواف رکن و مقام وزیارت مرقد عطرسای پیغمبر علیه الصلوه و السلام مشرف شده مراجعت نمودند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
ملک خلج. از سرداران سلطان جلال الدین:... و از جوانب گریختگان لشکرها بر او جمع می آمدند و فوج فوج از زیر شمشیرها جسته بدو متصل می گشتندتا جمعیت او بحد ده هزار رسید، تاج الدین، ملک خلج را با لشکری بکوه جود فرستاد تا آنرا غارت کردند و بسیار غنیمت یافتند... (تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 145). در تاریخ جهانگشای جوینی در ذکر احوال سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه از شخصی بنام تاج الدین خلج یاد شده است:... چون بمرو رسید محمد خرنک را که از سرور امراو پهلوانان غور بود... در مرو بگذاشت بابیورد تاختن آورد... و از آنجا برقصد تاج الدین خلج بطرق رفت پسر خود را بنوا بنزدیک او فرستاد... رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 52 شود. علامۀ قزوینی در ذیل فهرست اسماء الرجال این کتاب ص 300 آرد: تاج الدین خلج، 52، گویا همان تاج الدین ملک خلج است. خواندمیر در ترجمه احوال سلطان جلال الدین آرد:
... در آن اثنا شش هزار سوار کوه بلاله و بنگاله بعزم مقابله ومقاتلۀ سلطان جلال الدین توجه کردند و سلطان آن جماعت را نیز مغلوب گردانیده صیت شجاعتش در دیار هند اشتهار یافت... بنابر آن سلطان از آنجا مراجعت کرده بکوه لاله و بنگاله رفت و تاج الدین خلج را بجبل جود ارسال فرمود تا آن حدود را غارتیده غنیمت بی نهایت آورد... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 659)
لغت نامه دهخدا
مروان شاه کوتوال گرد کوه در اوان استیلای هلاکوخان بر مملکت ایران:
... چون هلاکوخان بدماوند رسید شمس الدین گیلکی را به گرد کوه روانه کرد تا کوتوال قلعه را همراه باردو آورد... شمس الدین وزیر کوتوال گرد کوه تاج الدین مروان شاهرا به اردورسایند... (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 477- 478)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری سی هزارگزی شمال باختری ساری و شش هزارگزی دریای مازندران دشت معتدل مرطوب مالاریائی 50 تن سکنه آب از رودخانه تجن محصول برنج، غلات، پنبه، صیفی. شغل اهالی زراعت و صید مرغابی است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
رجوع به استرآباد و مازندران رابینو ص 120 شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
سید تاج الدین، گور سرخی. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده در ترجمه احوال الجایتو سلطان محمد خدابنده آرد:... در سنۀ خمس و سبعمائه سیدتاج الدین گورسرخی که نایب امیر هورقوداق بود و به نیابت امیر سونج اتابک الجایتو سلطان رسید او را مخالفت کرد در عشرین شوال او را بکشتند... (تاریخ گزیده ج 1 ص 596). اقبال در تاریخ مغول در ترجمه احوال سلطان محمد خدابنده الجایتو آرد... در سال 705 هجری قمری یعنی سال دوم سلطنت الجایتو تاج الدین گورسرخی نائب امیر هرقداق و بعضی دیگر از ساعیان خواجه رشیدالدین وخواجه سعدالدین را به اختلاس و برداشت مال دیوانی متهم کردند. اولجایتو قتلغ نویان را مامور تحقیق این قضیه نمود و چون بدخواهی و سعایت تاج الدین و دیگران باثبات رسید الجایتو امر داد که ایشان را سیاست کنند و در نتیجه تاج الدین گور سرخی بقتل رسید. (تاریخ مغول تألیف اقبال ص 309) رجوع به تاج الدین ساوجی شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
احمد بن خطیب گنجه ای (ابن خطیب) از شعرای دورۀ غزنوی است وی از اهالی گنجه و شوی مهستی شاعرۀ معروف ایران است امیر علیشیر نوائی در مجالس النفائس ص 327 چنین آورده است: ابن خطیب گنجه ای - نام او تاج الدین احمد است معاصر سلطان محمود غزنوی بوده و اشعار خوب دارد و از جملۀ اشعار او مناظره ای است که بازن خود مهستی کرده و گویند که پیش از نکاح مهستی رابمجامعت دعوت کرده مهستی در جواب این رباعی گفته:
تن با تو بخواری ای صنم در ندهم
با آنکه ز تو به است هم درندهم
تاری ز سر زلف بخم برندهم
بر آب بخسبم خوش و نم در ندهم.
بعد از آن پسر خطیب با مهستی حیله ای کرد و مکری نمود: کسی پیش او فرستاد نه بنام خود بلکه دیگری، و مهستی را بنام دیگری رام کرد چون مهستی شب پیش او بر آمد و ابن خطیب از او محظوظ گشت باو گفت:
تن زود به خواری ای جلب در دادی
وز گفتۀ خویش زود بازاستادی
گفتی خسبم بر آب و نم در ندهم
بر خاک بخفتی و نم اندر دادی.
(مجالس النفائس چ علی اصغر حکمت). رجوع به احمد بن خطیب در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
کندی زید بن حسن بن سعید بغدادی مقری نحوی. نامۀ دانشوران در ترجمه احوال او آرد: کنیتش ابوالیمن و از بزرگان علمای ادب و نحو است در علم قرائت و نحو و فنون ادبیه مهارت داشته ولادتش صباح روز چهار شنبۀ بیست و پنجم شهر شعبان از سال پانصد و بیست در بغداد روی داد و هم در آنجا نشو و نما نمود بتحصیل علوم و اکتساب آداب اشتغال جست پس از چندی از بغداد بدمشق مسافرت کرد. در آنجا توطن اختیار نمود و هم در آنجا وفات یافت.
احمد بن خلکان گوید تاج الدین کندی در فنون آداب وحید عصر خود بود شهرتش ما را از اطناب در وصف وی بی نیاز دارد گروهی بسیار از مشایخ را دیدار کرد از ایشان علوم فرا گرفت که از آنجمله است شریف ابوالسعادت سنجری و ابومحمد بن خشاب و ابومنصور بن جوالیقی آخرزمان اقامتش در بغداد سال پانصد و شصت و سه بود در این تاریخ بعهد جوانی از بغداد مسافرت کرد روزگاری در شهر حلب توطن نمود و امر معاش خویش بدین وسیله میگذرانید گوشت مطبوخ و خشک را ابتباع می کرد به بلاد روم میبرد از آنجا بحلب معاودت کرد پس از چندی بدمشق انتقال جست امیر عزالدین فروخشاه ابن شاهنشاه را که پسر برادر سلطان صلاح الدین بن یوسف بن ایوب است مصاحب گردید در نزد وی اختصاص و مکانتی تمام یافت و در صحبت وی بدیار مصریه مسافرت کرد از خزائن کتب آنجا کتب نفیسۀ بسیاری تحصیل نمود آنگاه بدمشق مراجعت کرد و در آنجا متوطن گردید طالبان علوم گردش فراهم شده از او استفادت مینمودند و او را کتاب مشیخه است بزرگ بر ترتیب حروف معجم آن را مرتب ساخته. هم ابن خلکان گوید:یکی از اصحاب تاج الدین مرا خبر داد گفت بر در سرای محمد ابن خشاب نحوی در بغداد نشسته بودم ابوالقاسم زمخشری را دیدم از نزد ابن خشاب بیرون آمد بر حالی که با چوب مشی مینمود زیرا که یکپای او از صدمت برف مقطوع گردیده و مردمان به وی اشارت کرده میگفتند این زمخشری است و من خود به خط تاج الدین دیدم در توصیف و تمجید زمخشری این عبارات نوشته بود کان الزمخشری اعلم فضلاء العجم بالعربیه فی زمانه و اکثرهم اکتساباً واطلاعا علی کتبها و به ختم فضلاهم و کان متحققاً بالاعتزال قدم علینا بغداد سنه ثلاث وثلاثین و خمس مائه و رأیت عند شیخنا ابی منصور ابن الجوالیقی رحمه اﷲ تعالی مرتین قاریاً علیه بعض کتب اللغه فواتحها و مستجیزاً لها لانه لم یکن علی ماعنده من العلم لقاء و لاروایه عفی اﷲ عنه و عنا. یعنی زمخشری در زبان خود در فن عربیت اعلم فضلای عجم و تحصیل و اطلاعش بکتب عربیت از همگان بیشتر بود و به وی فضلاء عجم ختم گردید و از روی تحقیق بر طریقۀ اعتزال مشی می نمود در سال پانصد وسی و سه در بغداد بر ما وارد شد و من خود او را دو مرتبه در مجلس استادم ابومنصور بن جوالیقی دیدار کردم که بعضی از کتب لغت را از اولش بر جوالیقی قرائت میکرد و از او اجازت طلب مینمود زیرا زمخشری علمی را که نزد جوالیقی بود استفادت نکرد و آنرا روایت نمینمود خداوند از او و از ما عفو و اغماض نماید هم احمد بن خلکان گوید: شیخ مهذب الدین ابوطالب محمد که بابن خیمی معروف است این ابیات از تاج الدین برای من انشاد نمود:
دع المنجم یکبو فی ضلالته
ان ادعی علم مایجری علی الفلک
تفرد اﷲ بالعلم القدیم فلا
الانسان یشرکه فیه و لا الملک
اعد للرزق من اشراکه شرکا
و بئست العدتان الشرک و الشرک
یعنی واگذار منجم را در گمراهی خود بر روی افتد اگر دانستن آنچه را که در فلک جاری است دعوی کند خداوند خود بعلم ازلی متفرد و مخصوص است نه انسان را در آن علم با خدای تعالی شرکت است و نه فرشته را منجم از روی شرک با خدای دام برای روزی خود مهیا نموده و این دو بد تهیه اسبابی است یکی برای خدای شریک قرار دادن و دیگر دام نهادن هم ابن خلکان گوید وقتی ابوشجاع بن دهان فرضی این ابیات برای تاج الدین مکتوب کرد:
یازید زادک ربی من مواهبه
نعماء یقصر عن ادراکها الامل
لا غیر اﷲ حالاً قد حباک بها
ما دار بین النحاه الحال و البدل
النحو انت احق العالمین به
الیس باسمک فیه یضرب المثل.
یعنی ای زید زیاد کندخداوند من ترا از مواهب خودنعمتهائی که آرزوی انسان از ادراک آنها قاصر باشد خداوند آنحال را که بتو موهبت کرده است تغییر ندهد مادام که در میان نحات، لفظحال و بدل دور میزند تو بعلم نحو سزاوارترین مردمانی آیا نه آن است مردمان در نحو بنام تو مثل زنند. و من جمله اشعار تاج الدین است این ابیات که در زمان شیخوخیت و کبرسن انشاد نمود:
اری المرء یهوی ان تطول حیاته
و فی طولها ارهاق ذل و ازهاق
تمنیت فی عصر الشبیبه اننی
اعمر و الاعمار لاشک ارزاق
فلما اتانی ما تمنیت سائنی
من العمر ما قد کنت اهوی و اشتاق
یخیل لی عمری اذا کنت خالیا
رکوبی علی الاعناق والسیر اعناق
و یذکرنی مر النسیم و روحه
حفائر یعلوها من الترب اطباق
وها انا فی احدی و تسعین حجه
لها فی ارعادمخوف و ابراق
یقولون تریاق لمثلک نافع
و مالی الا رحمه اﷲ تریاق
حاصل معنی ابیات گویدمرد را می بینم مایل آن است زندگانیش بطول انجامد و حال آنکه در طول فرورفتن در مذلت و تباهی است در عهدجوانی تمنا نمودم که زمان زندگانی من طول کشد و عمرها بدون شک روزیهائی است خداوند برای هر کس مقداری تقدیر نمود پس چون بمأمول خود رسیدم از زندگانی آنچه را که بدان مشتاق بودم مکروه خاطر من گردید مرا از حرکت سر که لازمۀ طول عمر و علوتن است به هنگام خلوت مرا چنین بخیال می آید که همانا بسان کودک بگردن سوار شده ام و مرکوب من بطور اعناق همی میشتابد و مرا میجنباند و چون نسیم خوش میوزد و از فرط ناتوانی مرا متحرک میسازد گور را بخاطر من می اندازد اینک سنین عمرم به نود و یک رسیده و این سن را در من رعد و برقی خوفناک است مرا گویند تریاق مانند تو را سود بخشد و برای من جز رحمت خدای تعالی تریاقی نیست مع الجمله تاج الدین روز دوشنبه ششم شوال سال ششصد و سیزده در دمشق وفات یافت و در همان روز او را در کوه قاسیون بخاک سپردند قاسیون بفتح قاف و بعد از الف سین مکسورۀ مهمله وضم یاء و بعد از واو ساکنه نون، کوهی است مشرف بر دمشق، مردم دمشق مردگان خود را در آنجا دفن کنندو در آن کوه جامع و مدرسه ها و رباطهای چندی است. (نامۀ دانشوران ج 5 ص 12) رجوع به معجم الادبا چ مارگلیوث ج 4 ص 222 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالارج 2 ص 382 و 383 و زید بن حسن بن سعید کندی شود. مؤلف عیون الانباء فی طبقات الاطباء آرد که: وی معلم علم نحو و لغت و ادب موفق الدین بن مطرن و فخرالدین بن ساعاتی و کمال الدین حمصی و مهذب الدین یوسف بن ابی سعید بوده است. رجوع بعیون الانباء ج 2 ص 175 و 184 و 201 و 233 و تاج الدین کندی وزید بن حسن... شود
لغت نامه دهخدا
طغان. جوینی از تاریخ جهانگشا در ترجمه احوال سلطان محمد خوارزمشاه آرد:... چون بری رسید ناگاه از دیگر جانب یزک خراسان که به حقیقت رنج دل بودند در رسید و خبرداد که لشکر بیگانه نزدیک آمد... و از آنجا متوجه قلعۀ فرزین شدو بر او سلطان رکن الدین، باسی هزار حشم عراق در پای آن نشسته بود... و همان روز سلطان غیاث الدین و مادرش را با حرمهای دیگر بقلعۀ قارون نزدیک تاج الدین طغان روان کرد... (تاریخ جهانگشای ج 2 صص 112- 113)
لغت نامه دهخدا